استاد سید موسی موسوی از اساتید حوزه علمیه قم در گفتگو با خبرنگار پایگاه اطلاع رسانی نشست دوره ای اساتید به موضوع «بخل در آیات و روایات» پرداخت.
/270/260/21/
این استاد حوزه علمیه قم در ابتدای گفتگو خاطرنشان کرد: در فقره ای از خطبه اباعبدالله الحسین علیه السلام می خوانیم: «مَنْ بَخِلَ رَذل؛ هر كه بخل ورزيد، ذليل می گردد.» (نزهة الناظر و تنبيه الخاطر؛ حلوانى، حسين بن محمد بن حسن بن نصر؛ ص: 81)
وی افزود: از این کلام حضرت علیه السلام استفاده می شودکه بخل، عبارت است از خسیس بودن در جایی که باید خرج کرد. همچنین صفت بخل، نتیجه محبت دنیا و ثمره آن است.
استاد موسوی در ادامه بیان کرد: در آیه ۳۷ از سوره نساء می خوانیم: «الَّذينَ يَبْخَلُونَ وَ يَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبُخْلِ وَ يَكْتُمُونَ ما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ وَ أَعْتَدْنا لِلْكافِرينَ عَذاباً مُهيناً؛ آن گروه (اهل کتاب) که بخل می ورزند و مردم را به بخل وادار می کنند و آنچه را خدا از فضل خود به آنها داده کتمان می کنند، خدا بر این کافران عذابی سخت مهیا داشته.» (نساء: 37)
وی ابراز داشت: در روایت آمده است روزی پیامبر بزرگوار صلی الله علیه و آله و سلم مردی را دید که پرده کعبه را گرفته می گوید: «خدایا به حرمت این خانه، گناه مرا بیامرز. حضرت فرمود: بگو ببینم چه گناه کردهای؟ عرض کرد که: گناه من بزرگتر از آن است که بگویم. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا زمین؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا کوهها؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو بزرگتر است یا دریاها؟ گفت: گناه من. گفت: گناه تو اعظمتر است یا آسمان ها؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو اعظم است یا عرش؟ گفت: گناه من. فرمود: گناه تو اعظم است یا خدا؟ گفت: خدا اعظم و اعلی و اجلّ است. پس حضرت فرمود: بگو گناه خود را. عرض کرد: یا رسول اللّه من مرد صاحب ثروتم و هر وقت فقیری رو به من می آید که از من چیزی بخواهد گویا شعله آتشی رو به من می آورد. حضرت فرمود: دور شو از من و مرا به آتش خود مسوزان. قسم به آن خدائی که مرا به هدایت و کرامت برانگیخته که اگر میان رکن و مقام بایستی و دو هزار سال نماز کنی و این قدر گریه کنی که نهرها از آب چشم تو جاری شود و درختان سیراب گردند و بمیری و بخیل باشی خدا تورا سرنگون به جهنم میافکند»
این استاد حوزه علمیه قم در ادامه بیان کرد: امام علی علیه السلام در عهدنامه مالک اشتر، او را از مشورت با بخیل بر حذر داشته است، چون بخیل حاکم را از فقر می ترسانَد و او را از داد و دهش باز می دارد.
وی خاطرنشان کرد: رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلّم فرمود: «جاهل سخاوتمند، نزد خدا از عابد بخیل محبوب تر است.»
استاد سید موسی موسوی اظهار داشت: «منصور دوانیقی» دوّمین خلیفه عباسی مشهور به بخل و امساک بود. او برای صله و جایزه ندادن به ادباء و شعراء به شاعر می گفت: اگر کسی قبلاً این اشعار را از حفظ داشته باشد یا ثابت شود که شعر از شاعر دیگری است، نباید انتظار جایزه داشته باشی.
اگر شاعر شعرش مال خودش بود، به وزن طومار شعرش پول می کشید و به او میداد! تازه خودش به قدری خوش حافظه بود که شعر شاعر را حفظ می کرده و برای شاعر می خوانده؛ و غلامی خوش حافظه داشته که او هم شعر را در جا حفظ می کرده و سپس رو به شاعر می کرد و می گفت: این شعر را تو گفتی؟! نه تنها من بلکه این غلام من آن را حفظ دارد و این کنیز که در پس پرده نشسته نیز آن را حفظ دارد، سپس به اشاره خلیفه، کنیزک هم که سه بار از شاعر و خلیفه و غلام شنیده بود، قصیده را از اوّل تا آخر می خواند و شاعر بدون دریافت چیزی با تعجّب و دستخالی بیرون می رفت!
روزی «اصمعی» شاعر توانا و مشهور که از وضع بخل منصور به تنگ آمده بود، اشعاری با کلمات مشکل ساخت و بر روی ستون سنگی شکسته ای نوشت و با تغییر لباس و نقاب زده به صورت عشایر که جز دو چشمش پیدا نبود، نزد منصور آمد و با لحنی غریبانه گفت: قصیده ای سرودهام، اجازه میخواهم آن را بخوانم.
منصور مانند همیشه توضیحات را برای او داد و اصمعی هم قبول کرد و شروع به خواندن قصیدهی پر از الفاظ عجیب و غریب و لغات نامأنوس و جملات غامض پرداخت تا قصیده به پایان رسید.
(و العد قدد نددنلی، والطبل طبطبطبلی **** الرقص قد طبطبلی و السقف قد سقسقسقلی)
منصور با همه دقّت و غلام و کنیز با همهی هوش سرشار نتوانستند اشعار را حفظ کنند و برای اوّلین بار فروماندند.
سرانجام منصور گفت: ای برادر عرب معلوم میشود که شعر را خودت گفتی، طومار شعرت را بیاور تا به وزن آن جایزه بدهم.
اصمعی گفت: من کاغذی پیدا نکردم روی ستون سنگی نوشتم، روی بار شترم هست و آن را آورد. منصور در شگفت ماند که اگر تمام موجودی خزانه را در یک کفّهی ترازو بریزند، با آن برابری نمی کند، چکار کند؟ با هوشی که داشت گفت: ای برادر تو اصمعی نیستی؟ او نقاب از چهره اش برداشت، همه دیدند او اصمعی است.